زخم تخریب بر سینماهای لالهزار
سه شنبه 12 اسفند 1399 - 09:50:30
|
|
کرمان رصد - لالهزار، این جنازه تهران در میان مرکز شهر همچنان بیجان بود، اما کسی نه به فکر دفن این جنازه بود و نه کسی میتوانست جانی به کالبد آن ببخشد. حالا بار دیگر، در سایه تمام طرحهایی که میخواستند لالهزار را احیا کنند، تخریب سینما ایران زنگ خطر فراموشی ابدی این نعش لالهزار را به صدا در آورده است. «سینما ایران با لژ مخصوص خانواده» همان ایستگاهی بود که در سال 1337 انبوهی از جمعیت را برای تماشای فیلم «توفان در شهر ما» به صف کرده بود. حکم دیوان عدالت اداری اما در آذر ماه سال جاری مهر مرگ این سینمای 90 ساله را بر پیشانیاش زد. حکم دیوان عدالت اداری مدیران شهر تهران را به تکاپو انداخت تا فکری برای ثبت ملی سینماهای خیابان گورستان سینماها داشته باشند. اما ثبت ملی سینماهای خیابان لالهزار لااقل از چهار سال پیش از سوی اداره کل میراث فرهنگی استان تهران طرح شده بود و همچنان از مرحله طرح موضوع فراتر نرفته بود. علاوه بر میراث فرهنگی استان تهران، پیروز حناچی، شهردار تهران نیز احیای لالهزار را به عنوان یکی از اصلیترین محورهای برنامهاش معرفی کرده بود، او در گفتوگویی اشاره کرده بود که در خیابان لالهزار، حدفاصل جمهوری تا میدان امام خمینی و در فاصلهای کمتر از 700 متر، 18 سینما و تئاتر برجای هستند و در هیچ کجای تهران نمونه چنین وضعیتی یافت نمیشود، او گفته بود که «سینما از خیابان لالهزار وارد ایران شده است.» حالا اما ونوس، رکس، خورشیدنور، فردوسی، البرز، ایران، مرجان، متروپل، کریستال، رودکی، مترو و نادر و باقی در کنار خیابان لالهزار یا کوچه ملی، همه زیر ابر فراموشی خفتهاند و دل پردرد آنها مملو است از لوازم الکتریکی. برخی هنوز تابلوی خود را بر پیشانی دارند، برخی پنهانی و به تدریج در حال تخریب هستند، اما قریب به اتفاق آنها انبار لوازم الکتریکی هستند.انگار تنبیه لالهزار با فراموشی عامدانه کافی نبود، باید سینماهایش را هم به زمین میکوبیدند تا این تاریخ به تدریج محو و محوتر شود و زور هیچکدام از طرحهای بهسازی یا احیای لالهزار نیز به این سرنوشت محتوم نرسد. از لالهزار که میگذرم «تخمه میخوردند. سیگار هم میکشیدند. یعنی پس از هر اکران سینما جارو میشد و به اندازه یک وانت آشغال از سینما خارج میشد. بیشتر سینماها یک مکانی مخصوص آشغال داشتند... البته در اوایل به وجود آمدن سینما که هنوز صندلی هم نداشت، مردم فرش میانداختند داخل سینما مینشستند و غذا هم با خودشان میآوردند.» اینها تنها بخشی از خاطرات مکتوب «محمدرضا پولادوند» است، نویسندهای که جز از لالهزار نگفته است و حالا در دهه ششم زندگیاش، با موها و سبیل سپید در اتاق کارش در ساختمان پولادی، روبهروی سینما اروپا پشت خرواری از کتاب و حلقههای فیلمهای لالهزاری مینشیند تا از لالهزاری بگوید که بهزعم او سی سال محکوم شده است و حالا باید رنگی دیگر به چهره بگیرد. خودش را «ممدرضا پولادوند» معرفی میکند، معروف به «رضا فولادی، میگوید که قدیم همه دو اسمه بودند، یک نام از سجل میآمد و نام دیگر را رفتار و کردارشان مشخص میکرد. «به ما میگفتند رضا فولادی، هم بوکس کار میکردم و هم شیطنت داشتم و هم هر شب لالهزار بودم.» مادرش شاعر و نویسنده بود اما مگر پسران لالهزار میتوانستند راه مادر را ادامه بدهند؟ برخی از روزها شاید به همراه مادر میرفتند و در گوتنبرگ چند کتابی ورق میزدند، اما روح لالهزار دهه 40 از آنها میخواست که لالهزاری باشند: «لالهزاری یعنی کسی که هیچکسی را قبول ندارد. هر کاری رفیقش بگوید میکند. لالهزاری در لحظه زندگی میکرد.» پولادوند اما نمیخواهد چندان به ریشههای لالهزاریاش برگردد، از مطالعاتش میگوید، از تلاشش برای احیای لالهزار، از دلنگرانیاش برای سینماها و تئاترهای لالهزار، از خاطراتی که خاک خوردهاند اما او به رسم مادر، هر سال یک کتاب مینویسد تا لااقل این خاطرات را برای نسلی زنده نگه دارد که شاید به داد لالهزار برسند. رضا فولادی میگوید که او و چند نفر دیگر، تنها بازماندگان بچهلالهزارهایی بودند که توانستند از میان جمعهبازار آشفته آن روزگار سربلند کنند، از آن فرهنگی که از آنها میخواست تا هر شب دعوا کنند تا بچ لالهزار باشند، آن روزها به پایان رسیده است، سالهاست که رضا فولادی قلم به دست گرفته است و تک و تنها برای احیای لالهزار به این در و آن در زده است، او هم مانند تمام بچهلالهزاریها، عشقش را به سینما و تئاتر از دست نداده است. گوشه اتاق کارش، فیلمهای لالهزاری داخل جعبههای آلومینیومی جاخوش کردهاند، میگوید که بخشی از سهام فیلم قیصر را خریده است و هنوز هم این حلقههای شصت میلیمتری را روی تخم چشمانش نگه میدارد. فولادی از تاریخ لالهزار میگوید، از خیابانی که پیش از دهه 20 شمسی، چندان مشهور نبود. برندها که آمدند لالهزار عوض شد. فولادی از فروشگاه پیرایش میگوید، از شرکتی که مرکز پخش مخملهای فرانسوی، نخی و ابریشمی بود. بالاخره در آن سالها هر زنی باید چند قواره گیپور و مخمل برای خودش در کمد نگه میداشت و بهترین و مرغوبترین مخملها را میشد از لالهزار خرید. فولادی از شرکت لاجوردی میگوید که برای نخستینبار در خیابان لالهزار دوچرخهفروشی راه انداخت، لالهزار فقط به سینماها و تئاترهایش شناخته نمیشد، پیش از دهه 20، لالهزار قطب انجمنهای سیاسی تهران بود، انجمنهای نویسندگان و هنرمندان راهی به گراندهتل داشتند و سیاسیون خانه اتحادیه را حیات خلوت خود میدانستند. لالهزار قلب تهران بود، لالهزار قلب تپنده تهران بود اما بعد از کودتای 28 مرداد در سال 1332، این قلب تپنده آگاهانه با تغییر کاربری، آن چهره سیاسی خود را فدای عیش و عشرت و شادی کرد و به قول این نویسنده، دیگر برای سیاسیون افت داشت که سروکلهشان در این خیابان ظاهر شود، دیگر در کافههای این خیابان خبری از میتینگهای یک نفره و احزاب سیاسی نبود، حالا نشاط و فساد در لالهزار رسوخ کرده بودند، هر دو با هم، هر دو یکجا، لالهزار روزها مرکز خرید بود و شبها محل تفریح. این نقطهای بود که بهزعم فولادی در آن لالهزار از دل جامعه حذف شد. پیش از این، فرقی نمیکرد که چه شغلی باشد، اگر از کسی میپرسیدند که کجا کار میکنی و در پاسخ میشنیدند که در لالهزار، همان اشاره به لالهزار خود ابهت داشت و افتخار. یا به قول فولادی، نامرغوبترین جنس هم اگر در لالهزار ارایه میشد، خریدار داشت؛ صرفا چون از لالهزار خریده شده بود. اما این وجه لالهزار عامدانه و به تدریج تا جایی تخریب شد که قشر روشنفکر جامعه از لالهزار دلزده شدند و آن را فراموش کردند. به تدریج پارچهفروشیهای لالهزار در دکانهایشان را بستند و بساط کابلفروشها و الکتریکیها در لالهزار به راه شد و کمکم با گذشت زمان به نظر رسید که دیگر دوران لالهزار به سر آمده است، کمکم صحبت از احیای لالهزار و رسیدگی به آن شد. رضا فولادی نیز خود خواست تا مدیر ستاد باززندهسازی لالهزار باشد و با شهرداری وقت منطقه همکاری کند. نتیجه همکاری او شد دو هزار صفحه طرح و مطالعه برای احیای روزهای خوب لالهزار، آن هم مناسب نیاز روز جامعه. جایی که باز هم خیاطها در آن مشغول به کار شوند و پرو کردن کتوشلوارها در آن خود مایه تشخص باشد و آبرو. اما مانع بسیار بود، هجمهها فراوان و عدم درک شرایط زمانه فراوانتر، دوران لالهزار به سر رسیده بود اما انگار هنوز لالهزار باید برای گناهانش تقاص پس میداد. در این میان گرچه کابلفروشان به تدریج از لالهزار رفتند، اما سینماهای لالهزار شدند انبار مغازههای الکتریکی. لوسترفروشها جای تمام کاربریهای فراموششده لالهزار را گرفتند. از سال 1385 تاکنون، حدود 200 دکان به لوسترفروشی تبدیل شدند. در این میان اما این سینماهای متروک لالهزار بودند که به انبار بدل شدند. فولادی میگوید که تمام این سینماها را متر کرده است و از راز دل آنها با خبر است، چندان تمایلی به ارایه تمام اطلاعاتش ندارد و نمیخواهد مستقیما کسی را محکوم کند، اما میگوید که تغییر کاربری سینماهای لالهزار به انباری بدون مجوز رخ داده است، میگوید تبدیل کردن دو هزار متر سینما به انبار جرات میخواهد و این اتفاق به این راحتی نمیتواند رخ بدهد، مگر اینکه برخی از این افراد در منافع لالهزار سهیم و شریک باشند. فولادی میگوید که در دورانی که سرپرست طرح احیای لالهزار بود، توانش به اقناع مالکان و بهرهوران سینما نرسید، نتوانست آنها را قانع به تخلیه سینماها بکند. میگوید که هر سینما لااقل پنج تا ده نفر مالک دارد، برخی از لوسترفروشان حتی یک یا دو دونگ از سینماها را خریدهاند تا مالک انبار باشند، برخی تعهد دادهاند که از فضای داخل سینماها مراقبت کنند به شرط اینکه در میان سالن نمایش سیم و چراغهای خود را انبار کنند، برخی ماهیانه پنج تا شش میلیون اجاره میدهند تا انبارشان بغل دست مغازه باشد. گویا فعلا سینما رکس از این قاعده جان سالم به در برده است، اما از سویی دیگر، تمام ابعاد سینمای البرز به انبار تبدیل شده است، شش سینما در کوچه ملی نیز سرنوشت دیگری به خود ندیدهاند، سینما نادر هم به تدریج در حال نابودی است به شیوهای که چندان به چشم نیاید، از مجموع 17 هزار متر مربع سینما در لالهزار، فقط حدود 3 هزار متر مربع انبار الکتریکیها نیستند. نجات سینماهای لالهزار، همانطور که نویسنده کتاب «بچه طهرون» میگوید، جز از راه تعامل با مالکان و ذینفعان این سینماها نمیگذرد و در این راه تا مکان انبار فروشندگان لوستر و لوازم الکتریکی مشخص نباشد، به نظر نمیرسد که مالکان این سینما از اجارههای خود بگذرند تا عایدات مالی خود را فدای اجرای یک طرح و ثبت ملی یک اثر بکنند. لالهزار حالا دوران محکومیت خود را سپری کرده است، بخش شمالیاش را با یک طرح ظاهرا بازسازی کردهاند اما در عمل همین اقدامات انجام شده هم به نفع موتورها شده است، تمام بخشهای پیادهروی لالهزار شمالی به پارکینگ موتور بدل شدهاند، نه کسی روی صندلیهای سیمانی بدقواره مینشیند و نه چندان گردشگری سراغ این خیابان میآید، لالهزار امروز حالا نشانی از شیوه مدیریت شهری است که در پی دهها طرح بازسازی هم باز نمیتواند به معنای واقع کلمه آن خیابان قدیمی و آن هویت تهران را بازسازی کند. تخریب سریالی سینماهای قدیمی در تهران زنگ خطری است برای از دست رفتن همیشگی لالهزار، اما آیا این تخریبها بالاخره میتوانند برای یک بار هم که شده تاریخ را به نفع این خیابان تغییر دهند؟ رضا فولادی میگوید که او و چند نفر دیگر، تنها بازماندگان بچهلالهزارهایی بودند که توانستند از میان جمعهبازار آشفته آن روزگار سربلند کنند، از آن فرهنگی که از آنها میخواست تا هر شب دعوا کنند تا بچ لالهزار باشند، آن روزها به پایان رسیده است، سالهاست که رضا فولادی قلم به دست گرفته است و تک و تنها برای احیای لالهزار به این در و آن در زده است، او هم مانند تمام بچهلالهزاریها، عشقش را به سینما و تئاتر از دست نداده است. گوشه اتاق کارش، فیلمهای لالهزاری داخل جعبههای آلومینیومی جاخوش کردهاند، میگوید که بخشی از سهام فیلم قیصر را خریده است و هنوز هم این حلقههای شصت میلیمتری را روی تخم چشمانش نگه میدارد. گرچه کابلفروشان به تدریج از لالهزار رفتند، اما سینماهای لالهزار شدند انبار مغازههای الکتریکی. لوسترفروشها جای تمام کاربریهای فراموششده لالهزار را گرفتند. از سال 1385 تاکنون، حدود 200 دکان به لوسترفروشی تبدیل شدند. در این میان اما این سینماهای متروک لالهزار بودند که به انبار بدل شدند. منبع: روزنامه اعتماد
http://www.kerman-online.ir/fa/News/187956/زخم-تخریب-بر-سینماهای-لالهزار
|