کرمان رصد
پا برهنه تا بهشت
چهارشنبه 22 اسفند 1397 - 1:44:19 PM
ایرنا
کرمان رصد- شهید سید حمید میرافضلی در هفدهم بهمن ماه 1335 در شهرستان رفسنجان و در محله قطب آباد و در خانواده ای از سادات جلیل القدر که اصالتا یزدی بودند، دیده به جهان گشود.
این شهید بزرگوار تحصیلات خود را در رشته فرهنگ و ادب دبیرستان اقبال رفسنجان تا مقطع دیپلم به پایان رساند که همزمان با قیام ملت ایران بر ضد رژیم استبدادی شاهنشاهی همراه بود و وی همچون سایر جوانان هم دروه خود در معرض انوار آگاهی بخشی امام خمینی (ره) قرار گرفت.
شهادت برادر بزرگتر ایشان، سید محمدرضا میرافضلی در روز اول آذر سال 57 به دست ماموران رژیم پهلوی شعله های قیام مردم انقلابی رفسنجان را بیش از پیش شعله ور کرد و راهش را در سالهای بعد شهید سید حمید میرافضلی ادامه داد.
شهید بزرگوار سید حمید میرافضلی با پیروزی انقلاب اسلامی، پس از گذراندن دوره دانشسرای راهنمایی تحصیلی کرمان به مدت 2 سال در رشته علوم انسانی به جمع جهادگران انقلاب اسلامی پیوست، اما آغاز تجازو دشمن بعثی عراق به خاک مقدس کشورمان، وی را به جبهه های جنگ کشاند.
شهید میرافضلی قبل از تشکیل تیپ و لشکر 41 ثارلله با نیروهای خوزستان به جنگ با دشمنان می پرداخت و در عملیات بیت‌المقدس و ام‌الحسنین فرماندهی یکی از سه محور عملیاتی را به ‌عهده داشت.
فعالیت های این شهید شجاع و خستگی ناپذیر اغلب در حوزه اطلاعات و عملیات بود، بطوریکه شناسایی های وی در منطقه هورالعظیم در عملیات خیبر به بار نشست، هرچند بواسطه مرارت ها و سختی ها دردهای زیادی را متحمل می شد.
وی پس از حضور در لشکر 41 ثارالله شبانه روزی در منطقه های عملیاتی دفاع مقدس حضور داشت و در عملیات خیبر به دلیل آشنایی با منطقه حضور موثری از خود نشان داد و عاقبت در تاریخ 22 اسفند سال 62 به همراه شهید محبوب محمد ابراهیم همت فرمانده رشید لشکر محمد رسوال الله (ص) با اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید.
پیکر شهید سید حمید میرافضلی پس از 10 روز در میان غم و اندوه همشهریان با تشییعی کم نظیر در کنار جایگاه ابدی برادر شهید خود آرام گرفت.
زندگینامه و خاطرات این شهید عارف در کتاب پابرهنه در وادی مقدس به رشته تحریر درآمده است و در قسمتی از این کتاب می خوانیم: `آقـا حمید قصه ما، جوون بـود و بـا کله ای پـر از بـاد،
لات هـای محله کلی ازش حساب می بردنـد.
خلاصه بزن بهادری بود بـرای خودش.
یه روز مادر ایـن آقـا حمید، ایـشون رو از خونه بیرون انداخت و گفت: بـرو دیگه پـسر ِمـن نیستـی، خستـه شـدم از بـس جـواب کـارات رو دادم ... همه همسایه هـا هـم از دستش کلافـه شـده بودنـد ... تا اینکه برادرش شهید شد و حمید تحت تاثیر پیکر برادر ...
روزی از روزهـا یـک راننـده کـامیون
بهش میگه حمیـد تـو نمی خوای آدم شی ؟؟! بیـا بـا من بریم جبهه، حمیـد میگه اونجـا من رو راه نمیدن با این سابقه، راننده به حمید می گه تو بیا و ناراحت نباش ...
سید حمید ما مدتی بعد بر می گرده رفسنجان، اولین جـا هم میره پیش دوستـاش کـه سر کوچه بودن !! میگه بچه هـا من دارم میرم جبهه !! شماها هم بیائیـد!! میگه بچـه هـا خاک بر سر من و شماهـا؛ پاشیم بریم
ناموسمـون در خطـره...! اومد خونـه از مادر حلالیـت طلبیـد و خداحافظی کرد و رفـت ... بـه جبهـه کـه رسید کفشاشـو داد به یکی و دیگـه تو جبهه کسی اونـو با کفش نـدیـد، می گفت: اینجا جایی که خون شهدامـون ریخته شده. معروف شــد به «سید پا برهنه»

http://www.kerman-online.ir/fa/News/79602/پا-برهنه-تا-بهشت
بستن   چاپ