قشنگترین شبِ پهلوانان کرمانی با میدانداری یک «شهید گمنام» + فیلم و عکس
ورزشي
بزرگنمايي:
کرمان رصد - قبل از اینکه راهی زورخانه ذوالفقار سپاه ثارالله کرمان شوم به پسرک 5 سالهام خبر میدهم که امشب میتواند همراهم به مراسم استقبال از شهید بیاید.
«مامان! اسم شهید چیه؟
- این شهید اسم نداره پسرم.
- پس توی جنگ چی صداش میزدن؟
- وقتی زنده بوده که اسمش رو میدونستن، اما از وقتی شهید شده دیگه اسمش معلوم نیست، حالا بهش میگن: شهید گمنام».
بغض پاییزی آسمان کرمانِ من؛ سرانجام در پنجشنبهشب شکست، از میان کوچهها و خیابانهای بارانخورده کرمان همراه با پسرکم به زورخانه سنتی ذوالفقار میرسیم.
امشب پسرم را هم آوردهام تا با چشمان خودش ببیند، پهلوانبودن به زندهبودن نیست و این را هم ببیند که پهلوانان زنده با آن قد و بالای رعنایشان چطور با چشمان اشکبار و شانههای لرزان در برابر چند تکه استخوان مانده از یک قهرمان وطن زانو میزنند.
پهلوانان و ورزشکاران زورخانه ذوالفقار با پیراهن مشکی و سربندهای سبز و چفیههای نشسته بر دوش منتظر پهلوان نامدار وطن هستند. زورخانه دو درب دارد یکی را گذاشتهاند برای ورودی خانمها و دیگری برای آقایان. پدر شهید سردار سید حمیدرضا هاشمی از درب مردانه وارد میشود و روبهروی ما مینشیند و مادر سرباز شهید دهقاناناری هم از درب زنانه وارد میشود و کنارمان مینشیند.
در میان گود زورخانه جایگاه زیبایی را با گلهای طبیعی درست کردهاند تا امشب شهید گمنام بهعنوان یک پهلوان و یک قهرمان واقعی در این گود میدانداری کند.
نوای خوش مرشد در زورخانه میپیچد: «شهید گمنام! خوشنام تویی، گمنام منم/کسی که لب زد بر جام تویی، ناکام منم/ استخونات عصای دستِ افتادهها، چراغ روشنِ تا خدا/ شبیه مُهر کربلا، بوی تنت میگه حسین، پیروهنت میگه حسین، اومدنت میگه حسین، خاک بدنت میگه حسین/ تویی برنده، زنده تویی، مرده منم، تو اُفتادی و بیتو، زمینخورده منم/ کی میدونه چی مونده از تو زیر خاک، نه ردی مونده نه پلاک».
بچههای زورخانه ذوالفقار در حال گرم کردن بدنهایشان هستند، ناگهان درب زورخانه باز میشود و آنها خودشان را به پیکر شهید پیچیده در پرچم وطن میرسانند و در چشم برهمزدنی شهید بر بالای دستانشان دور تا دور گود زورخانه را با افتخار طی میکند.
به پدر شهید هاشمی نگاه میکنم، سرش را به دیوار تکیه داده است و رد شهید را با چشمان بغضکرده نگاه میکند، مادر شهید دهقاناناری اما صورتش را به زیر چادر برده و تکان خوردن شانهاش خبر میدهد که چشمهایش در حال گریستن است.
عطر صلوات تمام فضای زورخانه ذوالفقار را پر کرده است، شهید را با سلام و صلوات در میان گلها میگذارند تا امشب یک پهلوان واقعی برایشان میدانداری کند.
پهلوانان دوباره ورزششان از سر میگیرند، بعد هم روضه حضرت زهرا(س) خوانده میشود. مرشد نگارستانی با همراهان شهید چانهزنی میکند که شهید فقط 10 دقیقه بیشتر در زورخانه حضور داشته باشد و بعد هم با صدای بغضآلودش میگوید: «قشنگترین شب زندگی ما بچههای زورخانه ذوالفقار «امشب» بود»... .
پایان پیام/80019/ب
-
جمعه ۲۴ آذر ۱۴۰۲ - ۱۱:۵۶:۴۱ AM
-
۲۰ بازديد
-
-
کرمان رصد
لینک کوتاه:
https://www.kermanrasad.ir/Fa/News/596103/